گورستان پیر
گرسنه بود
و درختان جوان کودی می جستند !
ماجرا همه این است
آری
ور نه
نوسان مردان و گاه واره ها
به جز بهانه یی
نیست.
اکنون جمجمه ات
عریان
بر آن همه تلاش و تکاپوی بی حاصل
فیلسوفانه
لبخندی می زند که تو
از وحشت مرگ
بدان تن در دادی:
به زیستن
با غلی بر پای
و غلاده ای بر گردن .
زمین
مرا و تو را و اجداد ما را به بازی گرفته است
و اکنون
به انتظار آن که جاز شاخته ی اسرافیل آغاز شود
هیچ به از نیشخند زدن نیست .
اما من آن گاه نیز بنخواهم جنبید
حتی به گونه ی حلاجان
چرا که میان تمامی ساز ها
سرنا را بسی ناخوش می دارم .
نارسیس داستان پسرک زیبا رویی است که هر روز به تماشای صورت خودش در یه در یاچه می رفت . او چنان محو زیبای خودش بود که یک روز وقتی که قصد داشت تا خودش را از فاصله ی نزدیک تحسین کنه در آب افتاد و غرق شد در جایی که اون پسرک سقوط کرده بود گلی روئید که به آن نام نارسیس دادند
اسکار وایلد نویسنده ی معروف به شکل دیگری این داستان را به پایان می رسونه اون میگه که وقتی نارسیس مرد اوریادها ( خدایان جنگل ) از راه رسیدند و متوجه شدند که آب شیرین دریاچه تبدیل به اشک شور شده .
اوریادها از داریاچه پرسیدند :
- برای چی گریه می کنی ؟
- برای نارسیس گریه می کنم .
آنها در ادامه گفتند :
- آه گریه کردن تو برای نارسیس باعث حیرت و شگفتی نخواهد شد .
در هر حال علیرغم همه چیز ما همیشه در میان جنگل و پشت سر هر چیزی حضور داریم و شاهد بودیم که تو تنها کسی بودی که این فرصت رو داشتی که شاهد و ناظر زیبایی نارسیس باشی .
دریاچه پرسید :
- مگر نارسیس زیبا بود؟
اوریادها شگفت زده پاسخ دادند:
-چه کسی بهتر از شما می توانست این مساله را بداند ؟ او هر روز در شما به تماشای خود می پرداخت .
دریاچه نیز برای چند لحظه ساکت موند و در پایان گفت :
- من برای نارسیس گریه می کنم اما هیچوقت متوجه نشده بودم اون زیباس .من برای ا گریه می کنم فقط برای اینکه او هر وقت که به لب چشمه ی من می اومد می تونستم در عمق چشمای زیباش خودم رو که تو اون چشا انعکاس پیدا می کرد می دیدم.
سلام ...خوب هستین؟نمی دونم تا بحال نامه های امام به همسرش رو خوندین یا نه ..من خیلی وقت پیش خونده بودم ولی دیدم بد نیست شما هم اگه تا حالا نخوندین الان بخونینش...برای خود من که خیلی جالبه.... یکی از نامه هاشون اینه..
نامه چهارم
همسر عزیزم؛
تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم؛ در این مدتی که مبتلا به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینهی قلبم منقوش است. عزیزم؛ امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. (حال) من با هر شدتی باشد میگذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمده، خوش بوده. الآن در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتاَ جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا، خیلی منظرهی خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم، همراهم نیست که این منظرهی عالی به دل بچسبد. به هر حال امشب، شب دوم است که منتظر کشتی هستیم. از قرار معلوم و معروف یک کشتی فردا حرکت میکند... . خیلی سفر خوبی است. جای شما خیلی خیلی خالی است. دلم برای پسرت قدری تنگ شده... .
ایام عمر و عزت مستدام
تصدقت؛ قربانت